محل تبلیغات شما

سال ۹۱ همین موقع ها انقدر شرایطم با الان فرق داشت که وقتی بهش فکر میکنم انگار یا یه رویا بوده

اون روزا محصل بودم و برای کمک خرج جمعه ها تو جمعه بازار بساط میکردم و از قضا نزدیک محلی بود که دختری که دوسش داشتم اونجا زندگی میکرد.

اون دختر هر جمعه میومد جمعه بازار و من هرجمعه بدون اینکه به درامد فکر کنم میرفتم از صبح تا شب هی اطراف رو میدیدم که بیاد و در حد یه نگاه ببینمش و اونم هر جمعه میومد.

خوشحال بودم چون علاوه بر اینکه تو راه مدرسه میدیدمش فرصتی پیدا شده بود که حتی برای چند ثانیه به صوردتش چشم بدوزم.

الان که فکر میکنم اون زمان واقعا خوشبخت بودم.

دو سال اینجوری گذشت و بخاطر خوشبختیش ترجیح دادم چیزی از اینکه دوسش دارم و عاشقشم بهش نگم چون اینده خوبی رو با من براش متصور نبودم.

نفهمیدم واقعا فهمیده بود چقدر دوسش دارم و ایا اون هم برای دیدن من میومد؟راجب من چی فکر میکرد؟

از این ماجرا پنج سال میگذره و تو تمام این مدت این سوال ها از درون منو میخوردن و به روی خودم نمیاوردم وقتی فکر میکنم که پنج ساله که دیگه اون صورت رو ندیدم راستش قلبم درد میگیره  اما فایده ای نداره.

هنوز نتونستم فراموشش کنم و هر وقت از جاهایی که همیشه میدیدمش رد میشم یاد اون موقع می افتم.

افسوس نه زمان به عقب برمیگرده و نه فرصت دیدن دوبارش نسیبم میشه و این حسرت و سوال ها عاقبت عین خوره روح و احساساتم رو تا ابد میخوره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها